ن

امروز چه روزی است دوست من؟
ما خود تمامی روز هاییم ای دوست
ما خود زنده گی ایم به تمامی ای یار
یکدیگر را دوست می داریم و زنده گی می کنیم
زندگی می کنیم و یکدیگر را دوست می داریم و
نه میدانیم زندگی چیست و
نه می دانیم روز چیست و
نه می دانیم عشق چیست.

ژاک پره وا – ترجمه شاملو

ملالی نیست جز به روز شدن وبلاگ

گوگل ریدر عدد یک را جلوی نام وبلاگ روشن کرده است . کلیک می کنی می خوانیش" کسی جواب نامه سرهنگ را نمی دهد".ادامه می دهی شمریم س زن جوانی که ایدز دارد دادگاه بچه اش را می خواهد بگیرد و به خانواده شوهری بدهد که معتاد بود و خود از ایدز مرده بود . باز هم ادامه می دهی جملات آخر داغونت می کند دلت چنگ می زند از خودت بدت می آید عجب قلمی دارد این نویسنده چه می کند با این دل وامانده . ایمیلی می زنی و می خواهی بدانی که چه کاری از دستت بر می آید .با یک وکیل صحبت می کنی که تخصصش این پروندها ست بعد با تنها مامن غیر دولتی که یتیمان ایدز را پوشش می دهد تماس می گیری دنبال چاره ای دوباره ایمیلی میزنی به نویسنده روف و مهربان و باز دوباره و دوباره تا بلکه بتوانی از او اطلاعات بیشتری بگیری ایمیلی می زند که تلفن ندارد در عجبی چون وبلاگ به روز است هر روز . برای بار چندم جمله آقای ... چی شد؟ را FORWARD می کنی و بعد از چند روز ایمیلی داری با این متن"جناب آقای ... (منظورش من ابلهم)حوصله پیگیری این موضوع را ندارم و نمی دانم چرا حوصله ندارم اون خانم هم 5 میلیون پول می خواهد تا از این بدبخت تر نشود اگر داری که بسم الله اگر نه که هیچ ضمنا از پیگیری تون هم متشکرم"
مبهوت می مانی به اینهمه دوگانگی . غبطه می خوری به استعداد و قلمی که او دارد و افسوس می خوری به ذات روضه خوان و جز جگر زن ایرانیت . روضه چه ها که نمی کند چه ها که نکرده . از اینهمه دوگانگی در نوشتار و گفتار مخت سوت می کشد . به مریم س فکر می کنی به دختر 6 ساله اش نمی دانی وجود دارند یا فقط برای به روز شدن یک وبلاگ خلق شده اند امید می بندی که وجود نداشته باشند تا کمتر زجر بکشند ولی اگر باشند چطور؟ چگونه حوصله آقای نویسنده را رفرش کنی تا شاید نوشته اش دل خودش را هم چنگ بزند . بلکه دخترک به عمه ها و عموهای بدتر از پدرش ارث نرسد و این چند صباح را با مادرش به سر کند . یاد دخترت می افتی که 3 هفته است ندییش هیچ تصویر دیگری برای جایگزینی نداری به خودت به زمین و زمان و جامعه روضه دوست و پدر سوخته ات می خواهی که فحش بدهی و می دهی اما مریم س و دختر 6ساله اش چه می شوند . تو مانده ای با پفیوزستان فارسی که خوب به روز می شود.

10آذر روز جهانی ایدز


یتیمان ایدز مورد تبعیض قرار گرفته اند و باید خود زندگی شان را اداره کنند

از نظر روحی و روانی بسیار مضطرب هستند

کمتر به آموزش و تحصیل دسترسی دارند

و عموما از مراقبتهای بهداشتی اولیه محرومند.
.
اینها هیچ کدام شعار یا جمله خبری نیست اینها واقعتیه که این بچه ها دارن توش زندگی می کنند.
کاری اگر از دستمون برنمیاد حداقل می تونیم اطلاعاتمون و در باره ایدز بیشتر کنیم.


فروش آثار اهدایی به نفع حمایت از ایتام ایدز .

اتجمن توانیاب و NGOاحیا مجری طرح هستند

آدرس:خیابان ولیعصر روبروی بزرگراه نیایش بلوار اسفندیار شماره 35 موزه امام علی

تلفن : 22024849-22042048.

خدا حواست هست ؟

آرينا مي گه : بابا وقتي با خدا حرف بزنيم اگه اون داشته بود(ادبيات آرينايي ) با دوستاش حرف مي زد حواسش كه به ما نيست اون وقت نمي شنوه كه ما چي مي گيم .

فقط همين

دلم زندگي مثل آدميزاد مي خواد .

بدون سفر

بدون قيمت

34 سال

بي خبر 34 ساله شدم .دورتر ها با نگاهي از حسرت وشوق به امروزي چشم داشتم و امروز با نگاهي از حسرت و گيجي به پشت سر. ديروز قرار بود دنيا رو عوض كنم امروز دنيا اساسي عوضم كرده.
بقول هامون : دكتر فكر مي كردم بزرگ بشم يه پخي مي شم ولي بزرگ شدم و هيچ گهي نشدم .
امروز تولدم بود شايد قرار بود مبارك باشد . شايد

تو هم ببر حراجه


رئيس جمهور بوليوي گفت: درچند ساعت گذشته از توسعه صنعتي و کشاورزي جمهوري اسلامي ايران متعجب شدم و اين خلاقيت و پيشرفت را مورد تحسين قرار مي دهم.
پ . ن: این بابا هم ریش ما رو شناخته .

خدا



می پرسه : مامان اسم خدا چیه؟


میگم : خدا


میگه :نه اون فامیلیشه اسمش چیه؟


جنگ


كلاس اول راهنمايي. مدرسه ما يك مجموعه از چهار مدرسه كنار هم بود دوتا دبستان و دوتا راهنمايي ديماه اون سال برادران عراقي فعلي ودشمنان بعثي قديم مدرسه ما رو بمباران كردن . ساعت 12.30 بود كه بچه هاي هردو شيفت صبح و عصر اونجا بودن كه مدرسه را زدن . هيچ وقت روده هاي اون دختر بچه رو كه رو دستاش بود يادم نميره. يا خون و لباس پاره اي كه به تير بسكتبال چسبيده بود .اون روز از مدرسه تا خونه كه خيلي راه بود فقط دويدم .وقتي رسيدم توي كوچه . همسايه ها رو كه توي كوچه جمع بودن ديدم زدم زير گريه و گفتم "مدرسمون و بمب زدن همه مردن فقط من زنده موندم ". اين و كه گفتم يكي ازهمسايه ها كه دو تا از بچه هاش اونجا مدرسه مي رفتن غش كرد و افتاد . هنوز اثر اون بمباران روي من هست و يكي از كابوسهاي من هواپيماهايي هستن كه دارن رو سرم بمب مي ريزن .اين روزا كه صداي جنگ و آزمايش موشك و قيافه بوش و خنده هاي احمدي نژاد و كلا هر موضوعي مرتبط با جنگ مي شنوم يا مي بينم ياد دختر كوچولوم ميافتم و تنم يخ مي كنه . وقتي ياد م مياد كه من و همكلاسهام بعد اون بمباران با صداي در رنگمون مي پريد و چطور مي ترسيديم اون وقته كه حس مي كنم علت خيلي از مشكلات روحي و رواني اين جماعت خسته كوچه و خيابان فقط قطع برق و گراني و گاز و بنزين نيست . اونهمه استرس نسل من و پدر و مادر من و حالا به اينجا رسونده
.پ.ن : روي ديواري خوندم" جنگ چيز خوبيست انسان را آبديده مي كند" کاش می شد هرکسی که اون وقتا رو یادشه يه خاطره از جنگ شهراي اون سالها بگه كه يادمون نره جنگ مزخرف ترين كار دنياست .

خواستگاری


امروز 13 سال از وقتی که خندیدی و گفتی یه اپسیلون بله گذشت . اون روز از تجزیش تا کرج تو آسمونا بودم . معدل اون ترمم شد 3 یادته . . . ؟

خر " ما " پزون

جای شما خالی دیشب ساعت 12برق رفت .با هوای فرح بخش خوزستان خر پزونی بود تو خونه . گرما و خاک و دوری از خونه روزگارمون و کرده روزگارسگ . تا ساعت 1.5 یاد برادر احمدی نژاد می کردیم که ناغافل برق آمد .

تعویض روغن

کاش این کاسه سر هم مثل موتور ماشین پیچ کارتر داشت هر چند وقتی باز می کردم روغنش و عوض می کردم یه فیلتر هوای نو هم براش می ذاشتم بد جوری کثیف شده

دل شکسته

آرينا: بابا دل چه جوري ميشکنه
- خوب وقتي آدما ناراحت مي شن مي گن دلمون شکست ।
آرينا : يعني وقتي تو ميري من ناراحت ميشم دلم ميشکنه؟
- بله يعني همين
آرينا : خوب نرو تا دلم نشکنه

خدايا بد و بدتر نکن

يک مادر بزرگي داشتم خدا بيا مرز يکي از عمده دعاهاش اين بود که "خدايا بد و بدتر نکن" ،حالا شده حکايت ما ،اين برادر دکترمون آقاي احمدي نژاد با برنامه هاي عدالت محور و عدالت گسترش کم بود خشکسالي هم شده بلاي جان اين خاک ، حالا بايد دعا کنيم همين جوري بمونه ديگه خدا بد و بدتر نکنه

ياد ايام

چند وقتيه يه حس عجيبي دارم.تويه جمعي که همه جوان هستند يا تو مهموني فکر مي کنم از بيست سي سال آينده اومدم به حالا يعني يه جور حس خارج از زمان حال يا مثلن وقتي دو تا پسر و دختر و مي بينم که دستاي هم و گرفتن يا دارن با هم مي رقصن احساس مي کنم دوستايي رو مي بينم که بايد مسن باشن و نوه داشته باشن ولي الان همه برگشتيم و در خاطراتمون داريم چرخ مي زنيم .هر وقت با آرينا و بهناز خيلي سرحالم و مي خنديم فکر مي کنم از خيلي دور اومديم و دوباره داريم ياد اين روزهارو مرور مي کنيم اين حس ، حضور داشتن توي اين لحظات و برام لذت بخش تر مي کنه .شايدم يه مريضي روحي باشه به هر حال اگر مرض هم داشته باشم خيلي باحاله

منم بازي


اين اصلن انصاف نيست ما اينجا از گرما کنار خليج هميشه فارس بال بال بزنيم شما راه به راه اس ام اس بزني از دربند و هوايه درکه بگي .

بساط

من دوباره بار و بندیلم و میارم همین جا .

گ..ز پيچ

مي خام نق بزنم مي بينم همه نقها تکراري شده مي خام از اطرافم بنويسم مي بينم نمي شه گه گيجه گرفتم خود سانسوري هم بد درديه شايد هم دوباره بساطم و جمع کنم و برم يه جاي ديگه بي نام و نشون بنويسم ... اصلا حالا بي خيال
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes