جنگ


كلاس اول راهنمايي. مدرسه ما يك مجموعه از چهار مدرسه كنار هم بود دوتا دبستان و دوتا راهنمايي ديماه اون سال برادران عراقي فعلي ودشمنان بعثي قديم مدرسه ما رو بمباران كردن . ساعت 12.30 بود كه بچه هاي هردو شيفت صبح و عصر اونجا بودن كه مدرسه را زدن . هيچ وقت روده هاي اون دختر بچه رو كه رو دستاش بود يادم نميره. يا خون و لباس پاره اي كه به تير بسكتبال چسبيده بود .اون روز از مدرسه تا خونه كه خيلي راه بود فقط دويدم .وقتي رسيدم توي كوچه . همسايه ها رو كه توي كوچه جمع بودن ديدم زدم زير گريه و گفتم "مدرسمون و بمب زدن همه مردن فقط من زنده موندم ". اين و كه گفتم يكي ازهمسايه ها كه دو تا از بچه هاش اونجا مدرسه مي رفتن غش كرد و افتاد . هنوز اثر اون بمباران روي من هست و يكي از كابوسهاي من هواپيماهايي هستن كه دارن رو سرم بمب مي ريزن .اين روزا كه صداي جنگ و آزمايش موشك و قيافه بوش و خنده هاي احمدي نژاد و كلا هر موضوعي مرتبط با جنگ مي شنوم يا مي بينم ياد دختر كوچولوم ميافتم و تنم يخ مي كنه . وقتي ياد م مياد كه من و همكلاسهام بعد اون بمباران با صداي در رنگمون مي پريد و چطور مي ترسيديم اون وقته كه حس مي كنم علت خيلي از مشكلات روحي و رواني اين جماعت خسته كوچه و خيابان فقط قطع برق و گراني و گاز و بنزين نيست . اونهمه استرس نسل من و پدر و مادر من و حالا به اينجا رسونده
.پ.ن : روي ديواري خوندم" جنگ چيز خوبيست انسان را آبديده مي كند" کاش می شد هرکسی که اون وقتا رو یادشه يه خاطره از جنگ شهراي اون سالها بگه كه يادمون نره جنگ مزخرف ترين كار دنياست .

1 comments:

من از جنگ خاطره ای ندارم...
اما از اعصاب خراب مردم تا دلتون بخواد...
متاسفم...
از جنگ بیزارم چه در جبهه جنگ چه هر روز توی روزمرگی ها...

» نظر شما؟

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes